برگهای آبی
نویسنده:
اوسه یوا
مترجم:
حبیب الله فروغیان
امتیاز دهید
از متن کتاب:
یورا بیدار شد. از پنجره نگاه کرد. خورشید می درخشید. روز خوبی بود. دلش خواست که خودش یک کار خوبی بکند.
نشسته بود و فکر می کرد: "خوب بود اگر خواهر کوچکم غرق میشد و من او را نجات می دادم."
در همین وقت خواهرش پیش او آمد و گفت:
- یورا، بیا با من یه خرده گردش بکن!
- برو از اینجا، حواسم را پرت نکن، دارم فکر می کنم.
خواهرش رنجید و رفت...
بیشتر
یورا بیدار شد. از پنجره نگاه کرد. خورشید می درخشید. روز خوبی بود. دلش خواست که خودش یک کار خوبی بکند.
نشسته بود و فکر می کرد: "خوب بود اگر خواهر کوچکم غرق میشد و من او را نجات می دادم."
در همین وقت خواهرش پیش او آمد و گفت:
- یورا، بیا با من یه خرده گردش بکن!
- برو از اینجا، حواسم را پرت نکن، دارم فکر می کنم.
خواهرش رنجید و رفت...
آپلود شده توسط:
baharirani62
1398/02/25
دیدگاههای کتاب الکترونیکی برگهای آبی